روزنه
پشت سایه ها پنهان می شوم.
در نهان گاهِ بودن.
این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟
بالاخره آشتی می کنم
با چتر و گیاه و روزنه.
که زندگی شکافی است
به گل و مهر و کلمه.
راهی است تا برزخ
تا دایره ی جبروار زمین.
****
ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.
آدم های نخستین را می بینم که از شکاف
سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان
در تراکم ابرها غوطه می خورم.
و پشتِ روشنی
پنهان می شوم
محبوبه باقری
درباره این سایت